آرتینآرتین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

صدا کن مرا

می خوام ارتین رو بخوابونم .کنارش دراز کشیدم تا بخوابه. ارتین شیطونی می کنه . از سر و کولم بالا میره و طبق معمول هر شب ،قبل از خواب هر انچه رو که بلده با صدای بلند با خودش تکرار می کنه .و امشب هم کلمات جدیدی که حرف خ رو دارند . خیاطی . شب خوش... خودم رو می زنم به خواب . چشمام رو می بندم .ارتین همچنان مشغول تمرین و تکراره . اینبار بلند بلند شروع می کنه یه لغت جدید ملیده !ملیده !ملیده ! می شنوم اما حواسم نیست . بلندتر میگه ملیده! مامان ملیده! مامان ملیده!... یک لحظه به خودم میام که داره اسم منو صدا می کنه ملیحه ! مامان ملیحه!! هیجانزده می پرسم چی گفتی؟ ملیحه؟ صورتش پر خنده میشه و بلندتر میگه ملیده ! ملیگه! ا...
13 ارديبهشت 1390

مادرانه3

پسرم یادت باشه به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی .  به آرامی آغاز به مردن می‌کنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند . به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر برده‏ی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی … اگر روزمرّگی را تغییر ندهی اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی . تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت ...
12 ارديبهشت 1390

بالاخره عروسی

  نشستم  و مشغول دوخت و دوزم . ارتین چند بار میاد از سر و کولم بالا میره و منو از پشت بغل می کنه . من حواسم نیست و مشغول کار خودم هستم. یکدفعه میاد خودش رو جا میده تو بغلم و دستش رو میاندازه دور گردنم و میگه مامان لیت طون !  متوجه نمی شم می پرسم چی؟ دوباره میگه: مامان لیت طون . لیت طون . ( ولش کن ) پسر کوچولوی نازم خسته شده و حوصله اش سر رفته از دست من که این روزا این همه کار دارم و کمتر باهاش بازی میکنم. پنج شنبه مراسم عقد دایی جون حسین  بود و اخر این ماه هم مراسم عروسی . انشائ اله خوشبخت بشند . حالا تو این فرصت کم کلی بدو بدو دارم و کلی خرید !!!       ...
11 ارديبهشت 1390

عکسای نوروز 90

  روز اول عید سفر به کاشان مشهد اردهال دوستان همسفر ارتین جون از راست به چب:غزل جون- ایلیاجون-علی جون غار نخجیر(نخجیر چال)   ...
3 ارديبهشت 1390

مادرانه

  گل قشنگم کتابی می خوندم به اسم نامه به کودکی که هرگز زاده نشد از اوریانا فالاچی ترجمه یغما گلرویی .کتاب خیلی قشنگیه و   دوسش دارم. یه حرفهایی رو مامان می خواست   وقتی بزرگتر شدی بهت بگه. دیدم تو این کتاب خیلی قشنگ نوشتش ، اینجا برات می گذارمش .                                                   کوچولو! سعی‌ کن‌ بفهمی‌ مَرد بودن‌ فقط‌ این‌ نیست‌ که‌ یه‌ دُم‌ جلوت‌ داش...
3 ارديبهشت 1390

اول اردیبهشت ماه جلالی

  اول اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان   دیروز اول اردیبهشت ماه بود روز بزرگداشت سعدی استاد سخن و ادب ایران زمین ...
2 ارديبهشت 1390

جملات قصار گل پسر

  چند روز پیش 2تایی پیاده رفتیم پارک . (از خیلی وقت پیشه که دیگه سوار کالسکه نمیشی .جون خوشت نمی اومد توش بشینی و می خواستی خودت راه بری .منم جمعش کردم و گذاشتمش انباری.)   کلی بازی کردی و کلی خوش گذشت به هردومون. پیاده روی من و تو اینجوریه که یه مسیر 5دقیقه ای رو چیزی حدود نیم ساعت طول می کشه که بریم .هر چاله اب یا هر تل خاکی رو سر راهت میبینی حتما باید بری و پاهات رو بزنی توش و کفشات رو خیس کنی یا خاکی .از این کار لذت می بری مخصوصا اگه اب باشه کلی ذوق می کنی و می خندی. اگه پرنده ای سر راهت نشسته باشه با ذوق می دوی سمتش ، اما پرنده همونجا نمی مونه که. پر میزنه میره و توبا خوشحالی   پروازش رو ...
2 ارديبهشت 1390

پسر مهربون من

  گاهی وقتا از عشق و هیجان لبریز میشی و بدو بدو میای و خودتو پرت می کنی تو بغلم .من و محکم می گیری و صورتت رو می مالی به سر و سینه من . من و می بوسی و می بویی و با دستای کوچولوت اروم اروم   می زنی پشتم ( یعنی دیگه اخر دوست داشتنته). عاشق این محبت کردن و ابزار عشق و علاقه اتم .                                                دوست دارم  همیشه همینطور با محبت باشی فرشته...
2 ارديبهشت 1390

تارزان کوچولو

  ظهر غذا رو ریخت رو لباسش .لباساش رو دراوردم تا لباس تمیز تنش کنم .اما گریه کرد و نذاشت. حالا از ظهر تا حالا شده یه تارزان کوچولو با پوشک که حاضر نیست لباس تنش کنه. تارزان کوچولوی شیرینم عاشقتم.                                                                         &nbs...
31 فروردين 1390

عکسای تولد من

  اینم اقا آرتین و کیک مامان پز       پسر کوچولوی من کلی بادکنکا و تزیینات تولدش رو دوست داشت و از این بابت ذوق زده بود وهرکس می اومد با اون زبون شیرینش می گفت بیا .بیبین. اوجل (خوشگل) شده .قربون اون زبون شیرینت بشم من.                                       آرتین نوشت : خاله های مهربون ممنون از همتون که به بلاگم سر می زنید و ممنون که زحمت می کشید و نظر می گذارید و بالاخره یه تشکر بزرگ که تولدم رو ...
29 فروردين 1390