آرتینآرتین، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

نوروز 91 مبارک

  بر آمد باد صبح و بوی نوروز         به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال     همایون بادت این روز و همه روز     با تمام قلبم آرزو دارم سال جدید ،سالی پر از سلامتی و شادی و ثروت باشه برای همه شما دوستای خوبم . عید همتون مبارک.   ...
29 اسفند 1390

چه لذتی میبرم..

چه لذتی میبرم وقتی می بینم ،پسرکم با چه دقت و حوصله ای کتابای کتابخونه کوچیک ،اما پر از کتابش رو دونه دونه میگرده ،گاهی بعضی کتابا رو میاره بیرون و ورق میزنه و دوباره میذاره سرجاش و باز میگرده و میگرده،و بعد از مدت زمان نسبتا طولانی با سه چهار تا کتاب انتخابی تو بغلش میاد پیشم که براش بخونم. و یه وقتایی تو حین انتخاب کردن ،از من سراغ فلان کتابش رو میگره که چی شد؟کجاست؟ چرا پیدا نمی کنم؟
19 بهمن 1390

نورسیده

چند روز پیش رفته بودیم دیدن درسا کوچولو .دختر عموی تازه بدنیا اومده ارتین . یه نی نی ناناسی و خوشمل و کوچولو.یه دخمل کوچولو با یه عالمه موی سیاه . درسا کوچولو خوش اومدی . قدمت مبارک باشه عزیزم .
28 دی 1390

خوشحالی

نا امیدانه ابمیوه گیری رو اوردم ابمیوه بگیرم .یه هویج ، یه دونه سیب ، یه پرتقال انداختم توش ، پسرک اومد و در مقابل چشمای حیرون من یه لیوان رو سر کشید و گفت دوباره میخوام ! یه هویج دیگه و یه دونه انار هم انداختم توش و لیوان رو دادم دستش . اون رو هم خورد . بچه ای که لب به ابمیوه نمیزد از هیچ نوعش ، و همیشه حسرت به دل من میذاشت . بعد الان من اینقدر خوشحالم ، اینقدر خوشحالم که دلم میخواد برقصم از خوشی ! بعد اینقدر ذوق زدم که گفتم بیام اینجا ثبتش کنم :)!! پ ن : هیچ وقت ، هیچ وقت ، فکر نمی کردم یه روزی ،خورده شدن یه لیوان ابمیوه توسط یه الف بچه ، باعث ذوق مرگیم  بشه!!
27 دی 1390

ستاره ای برای ماهیها

دارم شازده کوچولو رو گوش میدم برای بار هزارم .. پسرک کنار تنگ ماهیاست . دستش و برده بالای تنگ و انگشتاش رو رو سر ماهیا تکون میده ، انگار که داره غذا برای ماهیا میریزه .   میپرسم چکار می کنی پسر؟ جواب میده دارم برای ماهیا ستاره می پاشم !  برای لحظه ای با خودم فکر می کنم یه بازی تخیلی دیگه مثل روشن کردن ماشین  یا باز کردن شیر اب و یا عکاسی کردنشه..  میرم تنگ ماهیا رو نگاه می کنم ذرات سفیدی روی اب شناورند ،گیج میشم . به دستاش نگاه می کنم که پر از ذرات سفیده ،و چشمم میفته به شمع تزیینی روی میزه  .  وای ارتین ! وای ! تنها چیزیه که اون لحظه میتونم بگم . شازده کوچول...
18 دی 1390

سلام

  بعد کلی تاخیر ما اومدیم . ممنون از لطف و محبت همه مهربونایی که ما رو دعا کردند .میام به همه سر میزنم. ارتین حالش خوبه نسبتا . تورم غدد لنفاویش کمتر شده اما هنوز هست. بعلاوه ابریزش بینی ناشی از سرماخوردگی هفته پیش. یعنی هنوز خوب نشده یه مریضی تازه. صورت کوچولوش کوچولو تر شده ، غذا خوردنش هم سخت بود سخت تر شده .این مکملا و ویتامینا انگار چندان تاثیری ندارن .یکی به من بگه چیکار کنم این فسقل یکم جون بگیره کاری نیست که نکرده باشم. ارزو دارم هیچ بچه ای مریض نشه و بچه های مریض هم هر چه زودتر خوب شن. پ ن: نی نی وبلاگ چرا اینجوری شده ، سخت باز میشه ، بعد الان من یه عالمه نوشته بودم همش پرید و پست نشد .جریان چیه&...
16 دی 1390

پسرکم..

پسرکم مدتیه که مریضه. دو هفته پیش میخواستم بیام بنویسم که جوجه نازم اولین تجربه دردناک امپول زدن رو پشت سر گذاشت اونم از نوع ٦.٣.٣ . اما تو این مدت اینقدر امپول بهش زدن و خون ازش گرفتن برای ازمایش که اون ٦.٣.٣ از یاد رفت.این مدت به پسرک و ما خیلی سخت گذشت . مخصوصا چهارشنبه شب که تو بیمارستان گذشت ، با این حس که انگار گلوی من رو فشار میدن و خفه ام می کنن. بعد ازظهر دکترش زنگ زد که حال پسرک رو بپرسه و از وضعیتش مطلع بشه . حرفهایی که زد باز باعث نگرانی من شد . سه شنبه جواب ازمایش سومش رو می گیریم . دوستای خوب برای سلامتی پسر کوچولوی ما دعا کنید تا زودتر حالش خوب بشه . پسرک شیر نمی خورد ، نه حتی شیر موز یا شیر کاکائو و.. دیشب براش ...
20 آذر 1390

پسرک شیرین زبون

پسرک حرف میزنه خیلی .این خاصیت پسرکه .(هر چند یه وقتایی دلم سکوت میخواد) راجع به همه چیز حرف میزنه .و سوال میپرسه . سوالای بامزه . به طرز حیرت انگیزی همه چیز براش علامت سوال بزرگه. یه وقتایی خندم میگیره از سوالاش و نحوه پرسیدنش که یه جور خاصی بعضی وقتا بعضی لغتا رو میکشه،با چه لهجه ای، من که نفهمیدم .  ظرفا رو جابجا میکنم صدا میده .یدفعه میپرسه این صدای چی بود ت ت ت ؟یا روغنش که داره تموم میشه با فشار و ضرب و زور بیرون میاد پسرک میخنده و میگه این گفت شادو شادو   یا الان فرداست ؟بلههه؟ اون بله تاییدی اخر جمله هاش منو کشته. لغتا رو جابجا میکنه و لغتای مندراوردی میسازه و یه وقتایی هم منو س...
18 آبان 1390

پسرک به عکس..

پسرک به عکس عروسیمون اشاره میکنه و میپرسه :مامان ،این شمایید؟ عروسید؟ میگم بله . میگه این بابا ارشه؟  میگم بله. میگه: میخوام برم اینجا ،عروسی. به خنده میگم بابا ارش باید دوباره عروسی بگیره تا شما هم بیایید. چند لحظه بعد پسرک کنار پدر :بابا ارش بریم عروسی . بابا ارش: عروسی کی؟ پسرک :عروسی مامان!!! بابا ارش: پسرک در ادامه:بابا ارش زن بگیر با هم بریم عروسی.!!! ...
17 آبان 1390