آرتینآرتین، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

بدون عنوان

یه-------------------------- روز زیبا یه -----------------------دل خوش یه ---------------------لب خندون یه ----------------------تن سالم دعای امروز من برای هر روز تو   پی نوشت: سایدا جون ادرس وبت اشتباه بود .لطفادوباره برام بذار ...
23 مرداد 1390

یه دنیا عشق

شنبه شب اتفاق افتاد. وقت خوابش ،کنارش دراز کشیدم تا بخوابه .خوشحاله ، خیلی خوشحاله . هر چند دقیقه یکبار خودش رو پرت میکنه تو بغلم و لبام رو میبوسه. بیش تر از ده بار اینکارو کرد . خوشحالم و هیجانزده ، با خودم فکر میکنم امروز تقریبا تمام روز رو براش وقت گذاشتم . دوتایی باهم بازی کردیم ، رقصیدیم ، نقاشی کردیم ، کتاب خوندیم و ... هر کاری که دوست داشت انجام بده رو دوتایی انجام دادیم .  پسرکم از من راضیه وبا بغل کردن و بوسیدنم ازم تشکر میکنه.اینو از بوسه های محکمش می فهمم.
17 مرداد 1390

زبل خان

پسرک کار خطایی میکنه ،بلند صداش می کنم ارتین و خیره میشم بهش.. میاد سمتم تو صورتم می خنده و میگه تو رو دوست دارم.. بعد میگه اشکال نداره و باز برام لبخندای گشاد میزنه.. می خندم و بغلش میگیرم... زبل خان من خوب راه دلبری رو پیدا کردی!!  
17 مرداد 1390

شریک

پسرک دو سه ماهه بود که بغلم می گرفتمش  و دوتایی با هم نانای  می کردیم حالا با هر موزیکی . حتی با اوای استادشجریان و موسیقی کلاسیک هم نانای کردیم .تا مدتها این کارو میکردیم.. حالا چند روزیه پسرک انگار یاد اونموقع افتاده از من اهنگ نی نی (توپ سفیدم -زنبور..) میخواد و به من میگه برقص برقص .. منو وادار به رقص میکنه و خودش دور من هی چرخ میزنه و غش غش میخنده.. چه لذتی داره ادم یه همچین شریک رقصی داشته باشه..   
15 مرداد 1390

همراه

پنج شنبه شب رفتیم پارک و پسرکم برای اولین بار ماشین برقی و قطار و چرخ وفلک سوار شد و لذتش رو مزه مزه کرد  .کلی هیجانزده و خوشحال بود .ومن از او هیجانزده تر و خوشحال تر . من اولین بار ماشین برقی رو تو پارک ارم سوار شدم ، شاید ٧ یا ٨ ساله بودم پدال گاز زیر پام بود و فرمون ماشین تو دست یه دختر بچه همسن خودم که کنارم بود .هیچوقت فکر نمیکردم وقتی برای دومین بار تو عمرم سوار ماشین برقی میشم دوباره پدال گاز زیر پای من باشه و فرمون تو دست یکی دیگه ، تو دستای کوچولوی پسرم ،با لذتی هزار بار بیشتر از قبل  .چقدر عالیه که به هوای پسرکم و در کنار پسرکم منم بچگی میکنم و شادم. خوشحالم ،خوشحال ازین همراهی. ...
8 مرداد 1390

در اغوشم بمان

  ایستادم ،پسرک میاد ،تو بغلم میگیرمش .نگاه میکنم، تو بغلم پاهاش تا بالای زانوی منه . یاد روزایی میافتم که وقتی بغلش میکردم یه موجود مچاله درهم پیچیده کوچیک بود که پاهاش تا بالای شکمم میرسید .به روزی فکر می کنم که پسرک بزرگ شده ،قد کشیده و بالیده ، مرد شده. به این فکر میکنم که دیگه اینطوری نمیتونم بلندش کنم و تو اغوش بگیرمش . یدفعه پر میشم از احساسات عجیب و متناقض .پر میشم از شادی و شعف .پر میشم از دلتنگی و اشک . پسرک رو محکمتر میگیرم و سفت به خودم میفشرم .دلم میخواد زمان برای همیشه بایسته و من تو این لذت عمیق جاودانه بشم .  مامان نوشت: پسر کوچولوی من میشه هیچوقت لذت در اغوش کشیدنت رو از ...
6 مرداد 1390

بدرقه

بابایی داره میره سر کار .پسرک چشماشو باز کرده و نکرده ،صدا میکنه : خدافظ ،بیا بوست بکنم . این اتفاق ه هر روزه است . و هر روز این پسرک ه که پیشدستی میکنه و اول میشه. 
2 مرداد 1390

دلتنگی

نی نی زندایی رو که می بینم دل تنگ روزایی میشم  که تو بغلم شیر میخوردی .چه ارامش عمیقی به من میدادی با هر مک زدنت. از تو ممنونم گلم.
2 مرداد 1390

شیرین زبون

  لباس  رو که تازه خریدم می پوشم . پسرک میاد با دقت نگام میکنه و میگه :این خوچجله (خوشگله) .مثل دییاچه (دریاچه) میمونه .
1 مرداد 1390