آرتینآرتین، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

دخمل کوچولو خوش اومدی

  امروز پنج شنبه ١٩ خرداد ساعت 2.40دقیقه بعد ازظهر نی نی کوچولوی ما بدنیا اومد. یه دخمل کوچولوی ناز و شیرین با صورت گرد و سفید و لبای گوشتی با یه عالمه موی سیاه. این فرشته کوچولو اولین دختردایی ارتین جونه.اولین نوه پسری بابا جون و مامان جون و اولین نوه دخمل . وای ما هم که خانوادگی کشته مرده دخمل هستیم البته که پسرا جای خودشون رو دارند .ارتین جون ناراحت نشی مامان. بعد از ظهر رفتم دیدمش و حالا کلی دلم براش تنگ شده . دلم می خواست الان اینجا بود می خوردمش . حس خوبیه عمه شدن . خیلی خوشحالم . این فرشته های کوچولو وجودشون سرشار از انرژی مثبته .ومن از وقتی اومدم یه حس خیلی خیلی خوبی د...
19 خرداد 1390

مامان بزرگ شدم!!!

امروز برای اولین بار خودش از صندلیش رفته بالا و روش نشسته حالا چجوری من که سر در نیاوردم .اخه صندلیش بلنده و همیشه من یا بابا ارش  کمکش می کردیم  . من و صدا کرده وهیجانزده میگه مامان خودم تونستم. منم ذوقزده و متعجب گفتم افرین بزرگ شدی.!! بلافاصله جواب میده مثل دایی علی شدم . ...
17 خرداد 1390

عکس ، اقا ارتین

دیروز جمعه:  ارتین تو بغلمه و از سر و کولم بالا میره. یه لحظه تو چشمای من خیره میشه و یدفعه میگه :عکس ، اقا ارتین متوجه نمی شم میپرسم عکس اقا ارتین؟ دوباره تو چشام خیره میشه و انگشت کوچولوش رو میاره جلو چشمم و میگه عکس ، اقا ارتین تازه متوجه میشم که منظورش عکس خودشه که تو چشمای من دیده ... فرشته کوچولوی من عاشقتم .عاشقتم . عاشقتم... ...
24 ارديبهشت 1390

سفر شمال

تعطیلات هفته پیش رفتیم شمال (محموداباد).جاتون خالی خیلی خوش گذشت .به ارتین بیشتر ،چون هر شیطونی  دلش خواست کرد .مسافرت خوبی بود هوا فوق العاده عالی بود. این هم چند تا از عکسای ارتین جون ...
24 ارديبهشت 1390

نان بربری

  صبح پسر کوچولو اومد بالا سرم و صدام کرد .حدس بزنید چه طوری؟ لابد فکر می کنید صدام کرد ملیده . یا مامان ملی . یا ملی جون...   اگه اینطور فکر کردید کاملا در اشتباهید. پسرک اومد بالا سرم و قاطع و بلند فریاد زد مامان نون بابیی (بربری) ، اونم یکبار  نه چند بار !!!   ...
14 ارديبهشت 1390

صدا کن مرا

می خوام ارتین رو بخوابونم .کنارش دراز کشیدم تا بخوابه. ارتین شیطونی می کنه . از سر و کولم بالا میره و طبق معمول هر شب ،قبل از خواب هر انچه رو که بلده با صدای بلند با خودش تکرار می کنه .و امشب هم کلمات جدیدی که حرف خ رو دارند . خیاطی . شب خوش... خودم رو می زنم به خواب . چشمام رو می بندم .ارتین همچنان مشغول تمرین و تکراره . اینبار بلند بلند شروع می کنه یه لغت جدید ملیده !ملیده !ملیده ! می شنوم اما حواسم نیست . بلندتر میگه ملیده! مامان ملیده! مامان ملیده!... یک لحظه به خودم میام که داره اسم منو صدا می کنه ملیحه ! مامان ملیحه!! هیجانزده می پرسم چی گفتی؟ ملیحه؟ صورتش پر خنده میشه و بلندتر میگه ملیده ! ملیگه! ا...
13 ارديبهشت 1390

مادرانه3

پسرم یادت باشه به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی .  به آرامی آغاز به مردن می‌کنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند . به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر برده‏ی عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی … اگر روزمرّگی را تغییر ندهی اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی . تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت ...
12 ارديبهشت 1390

بالاخره عروسی

  نشستم  و مشغول دوخت و دوزم . ارتین چند بار میاد از سر و کولم بالا میره و منو از پشت بغل می کنه . من حواسم نیست و مشغول کار خودم هستم. یکدفعه میاد خودش رو جا میده تو بغلم و دستش رو میاندازه دور گردنم و میگه مامان لیت طون !  متوجه نمی شم می پرسم چی؟ دوباره میگه: مامان لیت طون . لیت طون . ( ولش کن ) پسر کوچولوی نازم خسته شده و حوصله اش سر رفته از دست من که این روزا این همه کار دارم و کمتر باهاش بازی میکنم. پنج شنبه مراسم عقد دایی جون حسین  بود و اخر این ماه هم مراسم عروسی . انشائ اله خوشبخت بشند . حالا تو این فرصت کم کلی بدو بدو دارم و کلی خرید !!!       ...
11 ارديبهشت 1390

عکسای نوروز 90

  روز اول عید سفر به کاشان مشهد اردهال دوستان همسفر ارتین جون از راست به چب:غزل جون- ایلیاجون-علی جون غار نخجیر(نخجیر چال)   ...
3 ارديبهشت 1390