آرتینآرتین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

گاو تشنه

  آرتین عروسک گاوش رو نشونده رو صندلی . یه بادوم برداشته و سعی میکنه بذاره دهان گاوه و میگه بخول ، بادوم بخول . میاد و از من اب می خواد، فکر می کنم تشنه است . تو لیوان دردارش آب   میریزم براش . می گه در باز . درش رو باز می کنم و لیوان رو می دم دستش . می ره پیشه گاو و میگه اب بخول . تا من بجنبم لیوان اب رو خالی می کنه رو گاو و صندلی... من فقط فرصت می کنم داد   بزنم وای ارتین ..          ...
11 اسفند 1389

کتاب عکس

  امروز پست ، بسته ای رو که منتظرش بودیم برامون اورد . کتاب عکس و تقویم امسال که سفارش چاپ داده بودیم . کارهای قشنگی شدن کلی ذوق کردم . از کتاب عکس خیلی   خوشم اومد تصمیم دارم بقیه عکسات رو هم کتاب عکس کنم . تا حالا هر چی عکس از ارتین گرفتم به جز اون 3 تایی که رو شاسی چاپ کردم همه تو هارد هستند. حالا باید از اون همه عکس چند تا قشنگاش رو انتخاب کنم برا چاپ . خودش یه پروژه بزرگه که باید کلی وقت  براش بذارم!                                     &n...
9 اسفند 1389

مامان ، ممنون!

  ماشین لباسشویی لباسا رو شسته .درش رو باز می کنم و میرم سراغ یه کار دیگه . اقا ارتین میاد و میگه مامان، دومط !(کمک). بعد یه لباس از ماشین در میاره و می گیره بالا . به لطف آقا ارتین مجبور می شم اول لباسا رو، رو بند پهن کنم. وقتی لباسا تموم میشه میرم سراغ کار قبلیم . اما آقا آرتین صدام می کنه : مامان ممنون ! یادم میافته که فراموش کردم از کار عسلکم تشکر کنم . پسر کوچولوی ناز نازی اخه چی   می تونم بگم در مقابل این کارت... خیلی دوست دارم شیرینم. اینو هیچوقت فراموش نکن.                  ...
9 اسفند 1389

پیتزا

  برای شام به سفارش شما پیتزا درست کردم .ظهر اومدی پیشم و بی مقدمه گفتی پیتدا ! تعجب کردم گفتم چی؟ بلند گفتی پیتدا . پیتدا . پیتدا . نمی دونم چطور و از کجا یاد پیتزا افتادی و دلت خواست . معمولا تنها غذایی که اینطوری هوس می کنی   سوپه . که میای میگی مامان یوپ . به هر حال هوس ظهرت برام جالب بود . پسر پیتزا خور من عاشقتم.                                  ...
8 اسفند 1389

شعرای بچگی

  تازگیا یاد گرفتی برای کاری که نمی تونی درخواست کمک کنی مثلا وقتی از صندلی می ری بالا می گی مامان دومط (کمک). گل رو که قبلا می گفتی دل ،الان می گی قل !ُُُُُُُُ پنج شنبه اسم عاطفه جون رو یاد گرفتی و خوشت اومده بود و دایم می گفتی عاطبه بیا. الان صحبت کردنت خیلی بهتر شده جملات بلند تر می گی . بعد از ظهری یاد این افتادی که غروب تماشا کنی .به من گفتی غویوب (غروب ) ادمون (اسمون) ، پنچیه (پنجره ) باز ،ارتین بیبینه ! پای کامپیوتر بودم اومدی پیشم شروع به شیطنت کردی .نمی تونستم ارومت کنم .ید فعه شروع کردم به شعر خوندن . اروم تو بغلم نشستی و زل زدی به لبام . وقتی تموم می شد دوباره دوباره می خواستی . شعر بارون و خرگووش رو برات خوند...
7 اسفند 1389

برای بابا آرش

امروز روز مهندس ، روز بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی . بابا آرش دوست دارم . روزت مبارک .                    ...
5 اسفند 1389

اولین تجربه چسب زخم

  طفلی جوجه من امروز خودش رو زخمی کرد.تو اشپزخونه بودم که یدفعه فریاد زد مامان ،بیا ،دودوند (سوزوند)! اومدم دیدم موقع ورق زدن کتاب من ! انگشت شصت دست چپش رو کاغذ بریده. طفلی جوجه من هر چند دقیقه با حالت گریه می گفت :آی آی ، مامان ، درد... من هم هر بار دستش رو بوسیدم و گفتم الان خوب می شه. بوسه مامان جادوییه.      دستش رو سه بار چسب زخم زدم .اما هر سه بار چسبش رو از دستش کند. چون یه چیز جدید و اضافه بود و خوشش نمی اومد . توضیحات من هم در باب فواید چسب زخم   تاثیر نداشت !  دلم براش سوخت امروز پسر کوچولوی من کلی اذیت شد از ین بابت. اما خیلی با تحمل و مقاومه .اگه هر بچه دی...
4 اسفند 1389

یک شب،دو اتفاق

  شب بابا ارش خسته از کار بر میگرده خونه. من تو اشپزخونه ام ،بابا ارش میاد پیشم .من و در اغوش می گیره و می بوسه .من چشمم به توست که تو صندلیت نشستی و منتظری.به تو لبخند می زنم، بلند و بیقرار انگار که جا موندی می گی : بابا ایش دویت دایم . من و بابایی نگاه می کنیم به هم و می خندیم . بابا ارش می اد تو رو بغل می کنه و می بوسه و می گه منم دوست دارم... من پای کامپیوترم .تواز صندلی میای بالا و خودت رو تو بغلم جا میدی ، بابا ارش میاد کنارمون .دستشو میذاره رو موهام .تو می بینی ، و تند تند شروع می کنی به ناز کردن موهای من !!! من و بابایی نگاه می کنیم به هم و می خندیم... پسر کوچولوی من بدون این کارات هم برای ما شیرین ...
1 اسفند 1389