آرتینآرتین، تا این لحظه: 15 سال و 16 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

برای شرکت در مسابقه

جمعه 8/11/89 من: آرتین جان ، مامان میخواد برات یه بلاگ درست کنه تا از کارات توش بنویسه دوست داری؟ آرتین جان : بلند و کشدار نه . من: چرا؟خیلی خوبه توش از کارات می نویسم، از شیطونیات، از شیرین کارییات،میشه مثل یه دفتر خاطرات که وقتی بزرگ شدی خودت میای اینجا و خاطراتت رو می خونی .شایدم یه روز خودت خواستی بنویسیش.    باشه؟ آرتین جان : همچنان بلندو کشدار، نه. من: آرتین جان لطفا برو پیش بابایی تا من به کارام برسم، برو قربونت بشم!!! ...
10 بهمن 1389

جشن بادبادکها2

                            پسر گلم یادت باشه...                          بادبادك تا با باد مخالف روبه رو نگردد ، اوج نخواهد گرفت   ...
9 بهمن 1389

بنام یکتای بی همتا

آرتینم،عزیز دلم ،   می خوام اینجا لحظه های خوش با هم بودنمون رو برات ثبت کنم.امیدوارم روزی که شروع   به خوندن این صفحات میکنی از خوندنشون لذت ببری. ...
9 بهمن 1389

قایم باشک به شیوه آرتین جان

من: آرتین جان قایم شو آرتین جان: چشماشو میبنده و دستاش رو میذاره رو   چشماش .حالا دیگه کسی رو نمیبینه پس خیلی خوب قایم شده !!! من: آرتین جان کجایییی؟ پیدات نمیکنم؟! آرتین: دستاشو از صورتش بر مداره و غش غش میخنده و دوباره از نو... ...
9 بهمن 1389

جشن بادبادکها

دیروز جمعه رفتیم بادبادک بازی تو پارک پردیسان. آسمون پردیسان پر بود از بادبادکهای قشنگ و رنگی که انگار از خوشحالی می رقصیدند.جوجه من خیلی هیجا ن زده بود ، یک بادبادک با تصویر وینی پو انتخاب کرد بابایی هم اونو خرید بعد سه تایی بادبادک رو هوا کردیم خیلی عالی بود .اما این بادبادک بازی یه جورایی   بنام جوجه بود وبیشتر به کام ما ! طفلی جوجه من .  موقع برگشتن هم رفتیم پارک دم خونه و جوجه حسابی بازی کرد وخوشحال بود .وقتی تاب بازی میکنه چشماش یه جور خاصیه .هم پر از خوشحالی و لذت هم کمی دلهره.انگار که با هر تکون دلش میریزه اما خوشحالی و لذتش بیشتر از اونیکه بخوادبیاد پایین. ای جوجه من عاشق اون نگاتم . ...
9 بهمن 1389