آرتینآرتین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

♪♫ عاشقانه های من برای دردانه ام ♫♪

اعداد کاربردی

با پسرک داریم کتاب اعداد انگلیسیش رو ورق می زنیم و می خونیم .میرسیم به عدد٨ ،میگم ایت .یدفعه میگه عیدت مبارک . صفحه بعد میگم ٩ ناین . میگه نانای نای بعد میگم ١٠تن . میگه بین تن(بن تن)!!!
2 مهر 1390

دندون

اخرین دندون از بیست دنون شیری پسر کوچولوم در اومد .دندون اسیا بالا سمت راست. طفلک خیلی اذیت شد . یه شب تب شدید داشت و چند روز بیقرار بود اما من نفهمیدم این بیقراریش بخاطر دندونشه چه مادر بدیم من.گاهی به خودم شک میکنم به تواناییام .به اینکه اصلا من مادر به اندازه کافی خوبی هستم...گاهی وقتا میترسم .گاهی وقتا دلم از خودم خیلی میگیره خیلی...                                                   ...
29 شهريور 1390

استقلال

حدود دو هفته است که جای پسرک رو جدا کردیم و تو اتاق دیگه جدا از ما میخوابه . فکر می کردم سخت با این مسله کنار بیاد اما در کمال تعجب به راحتی قبول کرد .و بر خلاف تصورم کار به گریه و زاری نکشید .پسرک از همون شب اول راحت جدا خوابید طوریکه الان من فقط براش قصه می خونم و میرم .و حتی لازم نیست کنارش بمونم تا بخوابه ،  خودش سر جاش راحت میخوابه. فقط گاهی وقتا صبحا که از خواب بیدار شده اومده تو اتاق ما و تو تخت ما که اونم در حال درست شدنه. این یه قدم خیلی بزرگ در جهت استقلال پسرک بود که برامون به راحتی اتفاق افتاد و من از این بابت خیلی احساس خوبی دارم ،خوشحالم و سبک.           &nbs...
20 شهريور 1390

خوشبختی

پسرک رو تو حمام دارم میشورم یدفعه چشمم میافته به پاهاش کنار پای خودم .یه لحظه مبهوت میشم از اون پاهای کوچولو و خوشگل .انگار تابحال ندیدمش .انگار اولین باره که میبینمش. با دقت نگاه میکنم به اون منظره پاهای کوچولو کنار پای خودم از بالا . با خودم فکر میکنم اینا پاهای کوچولوی پسر منه !!! چه لذت بخشه ،یه حس عجیبی دارم ..پر از شگفتیوتازگی .                                                 ...
16 شهريور 1390

بدون عنوان

یه-------------------------- روز زیبا یه -----------------------دل خوش یه ---------------------لب خندون یه ----------------------تن سالم دعای امروز من برای هر روز تو   پی نوشت: سایدا جون ادرس وبت اشتباه بود .لطفادوباره برام بذار ...
23 مرداد 1390

یه دنیا عشق

شنبه شب اتفاق افتاد. وقت خوابش ،کنارش دراز کشیدم تا بخوابه .خوشحاله ، خیلی خوشحاله . هر چند دقیقه یکبار خودش رو پرت میکنه تو بغلم و لبام رو میبوسه. بیش تر از ده بار اینکارو کرد . خوشحالم و هیجانزده ، با خودم فکر میکنم امروز تقریبا تمام روز رو براش وقت گذاشتم . دوتایی باهم بازی کردیم ، رقصیدیم ، نقاشی کردیم ، کتاب خوندیم و ... هر کاری که دوست داشت انجام بده رو دوتایی انجام دادیم .  پسرکم از من راضیه وبا بغل کردن و بوسیدنم ازم تشکر میکنه.اینو از بوسه های محکمش می فهمم.
17 مرداد 1390

زبل خان

پسرک کار خطایی میکنه ،بلند صداش می کنم ارتین و خیره میشم بهش.. میاد سمتم تو صورتم می خنده و میگه تو رو دوست دارم.. بعد میگه اشکال نداره و باز برام لبخندای گشاد میزنه.. می خندم و بغلش میگیرم... زبل خان من خوب راه دلبری رو پیدا کردی!!  
17 مرداد 1390