امروز من و آرتین
ارتین یه تیکه ابر (اسفنچ) از رو زمین بر مداره و میگه مامان این؟
میگم :ابره!
میاره جلو صورتش و میگه: ابر، بایون !
می خندم و میگم نه این ابره بارون نیست!...
فرشته من می خواداز صندلی بیاد پایین میفته زمین، دردش میاد شروع میکنه به گریه . بغلش می کنم و می بوسمش، سعی می کنم ارومش کنم هنوز گریه میکنه و اشاره می کنه این ،دندلی (صندلی) . دوباره می بوسمش و می بوسمش .قلبم به درد اومده ،میگم عزیز دلم دوست ندارم اشکاتو ببینم دلم می خواد همیشه بخندی . بلافاصله با چشمای گریون شروع میکنه مثلا به خندیدن . من مبهوت این همه محبت و مهربونیش نگاش میکنم .و ارتین بعد از خنده دوباره شروع میکنه به گریستن...
پسر کوچولوی من ، فرشته من ، نمی دونم چی و چطور بنویسم که بیانگر احساسم باشه در مقابل این کارات. فقط بدون عاشقتم خیلی .با تمام وجودم دوست دارم.